.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۷۸→
ارسلان گوشیش و گذاشت توجیبش و باخنده گفت:نوچ نوچ نوچ!گوشی یه وسیله شخصیه!بی اجازه بهش دست نمی زنن.
پارسا باخنده گفت:ارسلان...مسخره بازی درنیار!!بده بقیشه اش وبخونم دیگه.
وگوشی ارسلان و ازتوی جیبش درآوردو داد دست محراب وگفت:بخون یه ذره بخندیم.
محراب گوشی و گرفت.صدای نازک زنونه ای به خودش گرفت وشروع کردبه خوندن:کجایی عشقم؟!
وبایه صدای مردونه ادای ارسلان و درآورد:خونه!روبه ارسلان ادامه داد:ای خاک توسرت کنن،این بیچاره کلی ذوق ازخودش بروز میده بعدتو یه کلمه یه کلمه جوابش و میدی؟!
پارسا معترض گفت: چرت نگو محراب،بقیه اش وبخون خره!
ومحراب دوباره شروع کرد به ادا درآوردن:
- چی کالامی چنی؟!
- مثه آدم بنال ببینم چی میگی!
- عزیزم گفتم چیکارا میکنی؟
- خوابیده بودم که به لطف سرکارٍ خانوم بیدارشدم.
- اوخی!خواب بودی عشقم؟
- ببخشید من یه سوال بپرسم؟
- بپرس ارسلانم.
- تودقیقا کی هستی؟!
پارسا باخنده روبه ارسلان گفت:یعنی چی تودقیقا کی هستی؟!
ارسلان خندیدوگفت:می دونی که من به بیشتراز هزارنفر شماره دادم!خب یادم میره کی به کیه دیگه. محراب ادامه داد:
- مینام دیگه عقشم.
- میناکیه؟! - وا!!!!من و نمی شناسی ارسلانم؟
- نه!
- منم مینا!همون که چند روز پیش تو رستوران لاله بهم شماره دادی هانی.
- آهان،خب چته؟!
- یعنی چی چته؟
- یعنی اینکه چه مرگت شده که من وازخواب بیدارکردی؟
- وا!!! چلا اینجولی می حلفی هانی؟من اصلنشم دیجه باهات قهلم.
- یادم نمیاد ماباهم دوست بوده باشیم که حالا تو بخوای قهل باشی!
- خیلی بدی ارسلان!
- می دونم.بای.
محراب باهیجان روبه ارسلان گفت:بعداز این دیگه اس نداد؟!
ارسلان گوشیش و ازمحراب گرفت وبی تفاوت گفت:نه.
روبه نیکا،طوری که ارسلان بشنوه گفتم:والا من نمی دونم این دخترای دیوونه ی خل وچل تواین گودزیلا چی می بینن که باهاش رفیق می شن!نه تیپ داره،نه قیافه داره،نه اخلاق داره!
ارسلان باتمسخرگفت:تااونجایی که می دونم من هم تیپ دارم،هم قیافه دارم،هم اخلاق! اونی که هیچ کدوم اینارو نداره تویی نه من!!!
بهش نگاه کردم وگفتم:دوباره دهن من وباز نکنا!
با پررویی گفت:مثلا اگه بازکنم،چی میشه؟!
نمی خواستم دوباره باهاش دهن به دهن بشم.می ترسیدم همین یه ذره آبروی نداشته ام هم پیش رفیقاش بره.بعدا به حسابش می رسم.
نفس عمیقی کشیدم وبه سمت نیکا رفتم.روبهش گفتم:بیابریم.
نیکا سری تکون دادوباهم ازکلاس خارج شدیم.
***************
پارسا باخنده گفت:ارسلان...مسخره بازی درنیار!!بده بقیشه اش وبخونم دیگه.
وگوشی ارسلان و ازتوی جیبش درآوردو داد دست محراب وگفت:بخون یه ذره بخندیم.
محراب گوشی و گرفت.صدای نازک زنونه ای به خودش گرفت وشروع کردبه خوندن:کجایی عشقم؟!
وبایه صدای مردونه ادای ارسلان و درآورد:خونه!روبه ارسلان ادامه داد:ای خاک توسرت کنن،این بیچاره کلی ذوق ازخودش بروز میده بعدتو یه کلمه یه کلمه جوابش و میدی؟!
پارسا معترض گفت: چرت نگو محراب،بقیه اش وبخون خره!
ومحراب دوباره شروع کرد به ادا درآوردن:
- چی کالامی چنی؟!
- مثه آدم بنال ببینم چی میگی!
- عزیزم گفتم چیکارا میکنی؟
- خوابیده بودم که به لطف سرکارٍ خانوم بیدارشدم.
- اوخی!خواب بودی عشقم؟
- ببخشید من یه سوال بپرسم؟
- بپرس ارسلانم.
- تودقیقا کی هستی؟!
پارسا باخنده روبه ارسلان گفت:یعنی چی تودقیقا کی هستی؟!
ارسلان خندیدوگفت:می دونی که من به بیشتراز هزارنفر شماره دادم!خب یادم میره کی به کیه دیگه. محراب ادامه داد:
- مینام دیگه عقشم.
- میناکیه؟! - وا!!!!من و نمی شناسی ارسلانم؟
- نه!
- منم مینا!همون که چند روز پیش تو رستوران لاله بهم شماره دادی هانی.
- آهان،خب چته؟!
- یعنی چی چته؟
- یعنی اینکه چه مرگت شده که من وازخواب بیدارکردی؟
- وا!!! چلا اینجولی می حلفی هانی؟من اصلنشم دیجه باهات قهلم.
- یادم نمیاد ماباهم دوست بوده باشیم که حالا تو بخوای قهل باشی!
- خیلی بدی ارسلان!
- می دونم.بای.
محراب باهیجان روبه ارسلان گفت:بعداز این دیگه اس نداد؟!
ارسلان گوشیش و ازمحراب گرفت وبی تفاوت گفت:نه.
روبه نیکا،طوری که ارسلان بشنوه گفتم:والا من نمی دونم این دخترای دیوونه ی خل وچل تواین گودزیلا چی می بینن که باهاش رفیق می شن!نه تیپ داره،نه قیافه داره،نه اخلاق داره!
ارسلان باتمسخرگفت:تااونجایی که می دونم من هم تیپ دارم،هم قیافه دارم،هم اخلاق! اونی که هیچ کدوم اینارو نداره تویی نه من!!!
بهش نگاه کردم وگفتم:دوباره دهن من وباز نکنا!
با پررویی گفت:مثلا اگه بازکنم،چی میشه؟!
نمی خواستم دوباره باهاش دهن به دهن بشم.می ترسیدم همین یه ذره آبروی نداشته ام هم پیش رفیقاش بره.بعدا به حسابش می رسم.
نفس عمیقی کشیدم وبه سمت نیکا رفتم.روبهش گفتم:بیابریم.
نیکا سری تکون دادوباهم ازکلاس خارج شدیم.
***************
۲۳.۵k
۱۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.